علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه سن داره

کودکنامه علی کوچولو ، نفس مامان و بابا

مهربونم ........

مهربونم ، علی نازم اولا منو ببخش که خیلی از زمان آخرین پستی که تو وبلاگت گذشتم میگذره و نتونستم وبت رو آپدیت کنم و بازهم تنها دلیلش خودتی چون وقتی که از سرکار میام فقط دلم میخواد که با تو باشم و تمام وقتم رو با پسرم بگذرونم و حتی اگه چاره داشته باشم همه کارها رو میذارم و وقتم رو صرف با تو بودن می کنم هر چی که بزرگتر میشی دوری از تو برام سختر و سختر میشه و انقد شیرین شدی که همش دلم برات تنگ میشه ، خیلی خیلی مهربون و دوست داشتنی هستی خدا رو شکر می کنم که خدا پسر خوب و مهربونی مث تو بهم داده و خیلی هم حرف گوش کنی البته اینو بگم که نهایت مودب بودن و حرف گوش دادنت تو خونه خودمون و تا کسی رو می بینی شیطنتهات شروع می شه و دیگه حرف گوش نم...
12 مرداد 1392

13 ماهگی عسل پسر

  خداوندا شکرت ، شکرت ، شکرت  برای داشتن فرزند صحیح و سالم   13 ماه گذت بزرگ شدی ، مرد شدی ، خوردنی شدی ، انقد شیرین شدی که همه میخوان بخورنت ، اینو من نمی گما همه میگن ، هر کی که لحظاتی رو با تو سپری می کنه می گه وای خدایی هم راست می گن من خودم به شخصه یه موقع هایی دلم میخواد گازت بگیرمممممممممممم ولی ...   انقد شیطون شدی ماشاالله یه کارایی می کنی که من تعجب می کنم   از راه رفتنت نگو که دیدنیه بخوصوص وقتی چیزی دستت می گیری و ما میخوایم ازت بگیرم همچین میدویی که باورم نمیشد روزی انقد چست و چابک بشی ، حرف زدنت هم یه چیزایی می گی که من هنوز نمی دونم منظورت چیه و گاهی هم با ایما...
10 بهمن 1391

مادرانه

وقتی بدنیا اومدی همش به فکر این بودم کی میشه بزرگ بشی ، کی میشه برام بخندی ، کی میشه دندونای سفید تو دهنت نمایان بشه و وقتی لبای خوشگلت از هم باز میشه مرواریداتو ببینم ، کی میشه 4دست و پا بری و بایستی و بعدش راه بری ، کی میشه صدای قشنگتو بشنوم و برام حرف بزنی ؟؟؟؟؟؟؟؟   همه اینا از آرزوهام بود از آرزوهایی که دوست داشتم زودتر بهش برسم و همش ترسی در وجودم بود از اینکه یعنی عمرم قد می ده رشد و نمو تو رو با چشای خودم ببینم وای یعنی میشه آرزوهای کوچیک ولی بزرگ من برآورده بشه و پسر نازم روز به روز بزرگ و بزرگتر بشه ، همش میرفتم در کمدت رو باز می کزدم و لباسات و نگاه می کردم و با خودم می گفتی واااااااااااااای کی میشه که این لباسا ان...
9 بهمن 1391

یکسالگی

گل پسرم چند ماهی هست که در تدارک آماد کردن تزیینات تولد هستم و از همه استراحت و تفریحم میزنم تا همه چی رو آماده کنم ، چکار کنم ، آخه خیلی ذوق دارم کلی نقشه ها  کشیدم برای تولدت ، کلی برنامه ها دارم برای اولین تولد نفسم ، اولین تولد همه زندگیم ، آخه خیلیییییییی دوست دارم تو همه زندگیمی و دارم نهایت سعیمو می کنم تا بتونم یه تولد به یاد موندی برات بگیرم و وقتی که بزرگ شدی و عکسا و فیلماتو دیدی خودت کیف کنی و نگی پدر و مادرم اولین تولدم براشون مهم نبود     با اینکه نمی خواستیم کسی رو دعوت کنیم و فقط خانواده های خودمون بودن و از طرفی هم تولد تو مصادف شده بود با ماههای محرم و صفر(البته ما که بزن و برق...
5 بهمن 1391

تولد کفشدوزکی علی کوچولو

    تولدت آغار بودن است و تکرار معجزه خداوندی     عزیزم هدیه ی من برات یه دنیا عشقه   زنـدگیـم بـا بودنـت درسـت مثـل بهـشـته   تو خونه سبد سبد گلهای سرخ و میخک   عـــزیــزم دوستـــت دارم ، تولدت مبارک       قدردان پروردگار هستم که مرا لایق دانست آغوشم پناهی باشد برای معجزه اش   یک ساله شدی و دل من در این یک سال فقط برای تو تپیده   فقط بدان تمام زندگیم به نفسهایت بند است       خدایا شکرت که به من لیاقت مادر شدن رو دادی   شکر برای...
5 بهمن 1391

اولین و دومین دندون آسیا

الهی من قربونت برم عزیز ددلم وای باور نمی شه اولین دندون آسیات هم در اومد و من وقتی متوجه که مشهد بودیم و شما هم مرتب برای خوردن غذا تو هر وعده اذیت می کردی و هیچی نمی خوردی و بعد کلی سر و کله زدن متوجه شدم که یکی از دندونهای آسیات اومده بیرون و دومین دندون آسیات هم شب یلدا رویت شد وای خدایاااااااااااااااااااا دیگه داری مرد میشیا                                             ...
5 بهمن 1391

نی نی پارتی

خیلی وقته که دوستای نی نی سایتیمون رو ندیدیم مگه نه علی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آره پسر گلم آخرین باری که دوستای گلمون رو دیدیم 31شهریور بود که تو پارک ملت باهاشون قرار گذاشتیم من که دلم هم برای دوستای خودم هم دوستای گلت ، آره همون نی نی های ناز خیلی تنگ شده و الانم که هوا خیلی سرده و بخاطر همین نمی تونیم با هم قرار بذاریم یواش یواش داره میزنه به سرم که دعوتشون کنیم خونه خودمون تا ببینیمشون بالاخره من پیشنهاد رو دادم و دوستای گلمون هم استقبال کردن که قدم رنجه کنن و بیان خونمون و قرار شد پنجشنبه 21دی ماه بیان خونمون و من که کلی ذوق زده بودم و برای ورودشون لحظه شماری می کردم چون الان برای من بهترین دوستا هستن و ما خیلی خوب می تونیم به هم کمک کنیم...
5 بهمن 1391

واکسن

علی جونم باید 8 دی یعنی روز تولدت واکسن یکسالگیتو می زدیم که اولا مصادف شد با روز جمعه و دوما مرکز بهداشت دفعه قبل بهمون یاداوری کرده بود که واسکن یکسالگی روزهای 2و4 شنبه زده میشه و به همین علت واکسن زدنت تا روز 2 شنبه 11 دی به تعویق افتاد و اون هفته خونه مامانی فرح اینا بودی و صبحش من و بابا تا ساعت 10 مرخصی گرفتیم و شما رو بردیم برای زدن واکسن اول برای قد و زن شما رو بردیم که خدا ر و شکر همه چی خوب بود  وزن: 10.700 کیلو قد : 79 سانتی متر ب عد هم رفتیم به اتاق واکسن و تا شروع کردن به زدن واکسن گریه ات شروع شد و صدای خوشگلت تمام محیط اتاق رو فراگرفت و با کمک بابا بهروز ساکتت کردیم و او...
28 دی 1391