علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

کودکنامه علی کوچولو ، نفس مامان و بابا

واکسن 18 ماهگی

الهی قربون صبوریات برم گل پسرم از یکی دوماه قبل واکسن زدنت استرس عجیبی وجودم رو فرا گرفت و همه این استرس ناشی از این بود که می دیدم دوستای هم سن و سالت علائمی همچون تب و بی خوابی و درد از واکسن داشتن تو دلم به خودم دلداری می دادم که گل پسر من که سر هیچ کدوم از این واکسن ها اذیت نکرد اینیکی رو هم ایشالا به راحتی سپری می کنی ولی حس مادرانه آرومم نمی ذاشت و مدتها فکرم مشغول بود و از یکی دو روز قبل هم کلیه امکانات رو مهیا کردم که اگه خدایی نکرده اذیت شدی همه چی در دسترس باشه شیاف استامینوفن ، شربت و شربت بروفن و کارام رو هم از قبل انجام دادم که تو چند روز اول واکسن فقط بتونم در خدمت گل پسرم باشم و قبلش هم یه حموم حسابی بردمت بالاخره ر...
19 شهريور 1392

سفرنامه شمال به روایت تصویر(شهریور92)

    خونه بابا بزرگ با ماست خوردنت حیثیت منو به باد دادی ای بابا بازم این ددونه رفت زیر میز اینجا بهت گفتم تیغ نباید دست بزنی و نشون میدادی و میگفتی جیززززززه الهی بمیرم اینجا دست خورد به تیغ و خون اومد و داری بوسش می کنی و ناز می کنی الهی بمیرم برات آخی اینجا لک خون هم مونده رو لباست اینحا هم قاط زدی و داد و فریاد می کنی eeeee اینم ببعی که دوستش داری ...
13 شهريور 1392

دندون جدیدددددددد

پسر نازم دردونه مامان از وقتی که عید 16 تا دندونت کامل شد دیگه خیالم راحت بود که دندونا اذیتت نمی کنن ولی این اواخر مرتب انگشت به دهن بودی و من به خیال اینکه دندونای شیری 16 تاست فک می کردم طبق عادت اینکارو می کنی که بعد طی تحقیات بعمل آومده فهمیدم باید 20 تا دندون بشه و دیشب هم متوجه شدم یه دندون به دندونهای آسیات اضافه شده الهی قربونت برم پس انگشت به دهن بودنات الکی و بی دلیل نبود 17مین دندونت مبارکت باشه گل پسر ...
2 شهريور 1392

مهربونم ........

مهربونم ، علی نازم اولا منو ببخش که خیلی از زمان آخرین پستی که تو وبلاگت گذشتم میگذره و نتونستم وبت رو آپدیت کنم و بازهم تنها دلیلش خودتی چون وقتی که از سرکار میام فقط دلم میخواد که با تو باشم و تمام وقتم رو با پسرم بگذرونم و حتی اگه چاره داشته باشم همه کارها رو میذارم و وقتم رو صرف با تو بودن می کنم هر چی که بزرگتر میشی دوری از تو برام سختر و سختر میشه و انقد شیرین شدی که همش دلم برات تنگ میشه ، خیلی خیلی مهربون و دوست داشتنی هستی خدا رو شکر می کنم که خدا پسر خوب و مهربونی مث تو بهم داده و خیلی هم حرف گوش کنی البته اینو بگم که نهایت مودب بودن و حرف گوش دادنت تو خونه خودمون و تا کسی رو می بینی شیطنتهات شروع می شه و دیگه حرف گوش نم...
12 مرداد 1392

13 ماهگی عسل پسر

  خداوندا شکرت ، شکرت ، شکرت  برای داشتن فرزند صحیح و سالم   13 ماه گذت بزرگ شدی ، مرد شدی ، خوردنی شدی ، انقد شیرین شدی که همه میخوان بخورنت ، اینو من نمی گما همه میگن ، هر کی که لحظاتی رو با تو سپری می کنه می گه وای خدایی هم راست می گن من خودم به شخصه یه موقع هایی دلم میخواد گازت بگیرمممممممممممم ولی ...   انقد شیطون شدی ماشاالله یه کارایی می کنی که من تعجب می کنم   از راه رفتنت نگو که دیدنیه بخوصوص وقتی چیزی دستت می گیری و ما میخوایم ازت بگیرم همچین میدویی که باورم نمیشد روزی انقد چست و چابک بشی ، حرف زدنت هم یه چیزایی می گی که من هنوز نمی دونم منظورت چیه و گاهی هم با ایما...
10 بهمن 1391

مادرانه

وقتی بدنیا اومدی همش به فکر این بودم کی میشه بزرگ بشی ، کی میشه برام بخندی ، کی میشه دندونای سفید تو دهنت نمایان بشه و وقتی لبای خوشگلت از هم باز میشه مرواریداتو ببینم ، کی میشه 4دست و پا بری و بایستی و بعدش راه بری ، کی میشه صدای قشنگتو بشنوم و برام حرف بزنی ؟؟؟؟؟؟؟؟   همه اینا از آرزوهام بود از آرزوهایی که دوست داشتم زودتر بهش برسم و همش ترسی در وجودم بود از اینکه یعنی عمرم قد می ده رشد و نمو تو رو با چشای خودم ببینم وای یعنی میشه آرزوهای کوچیک ولی بزرگ من برآورده بشه و پسر نازم روز به روز بزرگ و بزرگتر بشه ، همش میرفتم در کمدت رو باز می کزدم و لباسات و نگاه می کردم و با خودم می گفتی واااااااااااااای کی میشه که این لباسا ان...
9 بهمن 1391