واکسن 18 ماهگی
الهی قربون صبوریات برم گل پسرم
از یکی دوماه قبل واکسن زدنت استرس عجیبی وجودم رو فرا گرفت و همه این استرس ناشی از این بود که می دیدم دوستای هم سن و سالت علائمی همچون تب و بی خوابی و درد از واکسن داشتن تو دلم به خودم دلداری می دادم که گل پسر من که سر هیچ کدوم از این واکسن ها اذیت نکرد اینیکی رو هم ایشالا به راحتی سپری می کنی ولی حس مادرانه آرومم نمی ذاشت و مدتها فکرم مشغول بود و از یکی دو روز قبل هم کلیه امکانات رو مهیا کردم که اگه خدایی نکرده اذیت شدی همه چی در دسترس باشه شیاف استامینوفن ، شربت و شربت بروفن و کارام رو هم از قبل انجام دادم که تو چند روز اول واکسن فقط بتونم در خدمت گل پسرم باشم و قبلش هم یه حموم حسابی بردمت بالاخره روز واکسن فرا رسید و صبحش من و بابا بهروز مرخصی گرفتیم و سه تایی رفتیم مرکز بهداشت نزدیک خونمون و تو راهم کلی برام حرف زدی تا برسیم
اول که از جریان خبر نداشتی و کلی با خودت بازی کردی ولی وقتی واکسن زدی خیلی گریه کردی الهی بمیرم برای گریه ها و اشکات
و بابا بهروز برات آبمیوه خرید کمی آروم شدی و مشغول بازی شدی
آوردیم گذاشتیمت پیش مامانی فرح و خودمونم هم صبونه خوردیم رفتیم سرکار الهی بمیرم برات وقتی اومد پات می لنگید معلوم بود که پات درد می کنه و این پروسه ٣ روزی طول کشید تا دردت خوب شد ولی تب آنچنانی نکردی که بشه بهش گفت تب
ماشا... انقد صبور و قوی هستی که هر چی بگم کم گفتم و خدا رو شکر این واکسن هم به خوبی پشت سر گذاشتی مث همیشه قوی ، پهلوون ، صبور و اینهمه دلنگرونی الکی بود و باید ایمان پیدا کنم که خدا یه مرد به من داده