پسرکم ...
چه طولانی شده فاصله نوشتن هایم و همه به سبب مشغله ها و روزمرگیهایی هست که تایم خالی در بین آن گنجانده نشده ....دلم لک زده که ساعتها بنشینم وبرایت بنویسم پسرم ، قهرمانم ...ای که همه داشته ونداشته های مرا تو جوابی هستی نیکو...دنیای من گرد آمده درچشمان پرازخنده ات...کاش مراصدایی بود تافریاد کنم حسی را که روزها وماه هاست مرادرخودش غرق کرده... پسرکم ...علیرضای من...برای اینهمه خوشبختی که به ماارزانی داشتی ازتوممنونم.روزگارچه زودطی میشود...میدانم که زمان همیشه اندک است...ناکافیست...من همین یک لحظه را گرفته ام وازدامانش آویزانم.یک دم دیگر پسرم در را بازخواهد کردوباصورت از ته تراشیده ونگاه درخشانش خواهد گفت:"مام...
نویسنده :
نعیما و بهروز
11:57