علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

کودکنامه علی کوچولو ، نفس مامان و بابا

آش دندوني

بالاخره بعد 1 ماه كه شرمندت شديم و نتونستم برات آش دندوني درست كنم به كمك ماماني مينا برات آش دندوني درست كرديم و پخش كرديم آخه ميگم آش دندوني باعث راحت در اومدن دندون بچه ها ميشه نمي دونم راست باشه يا نه ولي با كمي تاخير تونستم خودمو از عذاب وجدان و خجالت تو در بيارم و برات آش دندوني درست كنم . ...
9 آبان 1391

خاطره شيرين و تلخ دومين مسافرت

28 خرداد يكشنبه عروسي امير پسر عمه من بود و عروسي هم تو چالوس برگزار ميشد و از اونجايي كه بابا نتونست مرخصي بگيره ما مجبور شديم همون روز ساعت 12 ظهر راه بيافتيم كه تا شب برسيم به عروسي و ماماني اينا هم از قبل رفته بودن و بابايي يونس مونده بود سياه بيشه و قرار شد بريم دنبالش و با هم بريم براي ناهار رسيديم سياه بيشه و اونجا ناهار خورديم و بعد راه افتاديم و ساعت 5 رسيديم چالوس و بابا رو رسونديم خونه بابابزرگ اينا و خودمون رفتيم خونه خاله سكينه حاضر شديم و چون اونا هم دعوت بودن به اتفاق اونا با هم رفتيم عروسي و همه هم بودن و اون شب خيلي خوش گذشت علي رغم اينكه من بخاطر شما زمان زيادي رو تو ماشين بودم چون تو تالار خيلي سر و صدا زياد بود و شما بي ...
9 آبان 1391

اصفهان

اوايل تير قرار شد بريم اصفهان و تا هوا سرد نشده و تا قبل شروع كار من يه مسافرت رفته باشيم  و با اتفاقاتي كه افتاده بود آب و هوامون عوض بشه و تقريبا يه هفته اي اصفهان بودم ولي با وجود شما و با توجه به ساعات خواب و استراحتت خيلي نتونستيم بگرديم و بريم بيرون هم وقت ناهار هم وقت شام دقيقا وقت خواب شما بود كه يا نبايد مي رفتيم يا اگر هم مي رفتيم بيرون بايد همراه با صداي دلنشين گريه شما مي بود كه انصافا گاهي اوقات هم خيلي خوب بودي و اذيت نمي كردي و يه جورايي سرگرمت مي كرديم يا گاهي اوقات غذا از بيرون مي گرفتيم و گاهي هم رستوران هتل غذا مي خورديم و سعي مي كرديم بيشتر هم غروبا بريم بيرون و تقريبا مي تونم بگم تو اين يه هفته همه جا رو رفتيم (سي ...
9 آبان 1391

شروع كار ، جدايي از گل پسرم

امروز بعد 206 روز كه همش در كنارت بودم و ثانيه ثانيه جلو چشام رشد مي كردي و از وجودت لذت ميبردم عليرغم ميل باطني گذاشتمت خونه ماماني مينا و بايد ميرفتم سركار ، ‌ولي از يك هفته 10 روز قبل احساس خيلي بدي داشتم و ناراحت اين بودم كه بايد تنهات بذارم و بزرگترين نگرانيم اين بود كه هيچي بجز شير مامان رو نمي خوردين و با كلي تلاش و چند نوع شير خشك هاي مختلفي كه بهت داده بودم بازم موفق نشدم شير خشك خورت كنم و با پستونک هم که اصلا میونه نداشتی و هر چی سعی میکردم و میذاشتم تو دهنت نذاشته مینداختی بیرون ولي از يه لحاظ هم خوشحال بودم كه غذاي كمكي بهت مي دادم و مي دونستم كه گشنه نمي موني چون قرار بود از 6 ماهگيت برم سركار زودتر شروع كردم به غذاي...
9 آبان 1391

اولين تعطيلي بعد از شروع به كار

هفته اول 2 روز پيش ماماني مينا بودي يعني روزهاي يكشنبه و دوشنبه و سه شنبه و چهارشنبه رو هم پيش ماماني فرح بودي و پنج شنبه و جمعه رو هم كه مامان و بابا بودن و ما تونستيم 2 روز كامل از وجودت لذت ببريم كه اين دو روز رو هم تهران نبوديم و 5 مرداد چهلم دايي امير (دايي مامان) بود كه 5شنبه صبح رفتيم چالوس و بعدازظهر تو مراسم ختم شركت كرديم و يه كوچولو هم شما رو برديم دريا و چند تا عكس گرفتيم در ضمن اميد جون هم با ما بود و جمعه صبح هم اومديم به سمت تهران و افطار هم خونه امير سينا اينا دعوت بوديم كه بعد اينكه كارامونو انجام داديم رفتيم اونجا شنبه هم خونه مامان فرح بودي و از يكشنبه تا 5 شنبه هم خونه ماماني مينا گذاشتمت . ...
9 آبان 1391

افطاريهاااااااااااا

6 مرداد اولين جمعه ماه رمضون اولين افطاري بود كه دعوت شديم اونم به خونه امير سينا اينا   پنج شنبه 12 مرداد افطار هم شركت بابا جون بهروز دعوت بوديم كه خاله مهشيد همكار مامان و عمو محمد هم كه همكار بابا بودن اومده بودن و شما هم كلي آقايي به خرج داده بودي و اصلا هم ما رو اذيت نكردي و مث يه مرد تمام عيار با ما همكاري كردي تا آخر مراسم هفته بعدشپنجشنبه يعني 19 مرداد هم ما همه رو (ماماني فرح اينا 0 امير سينا اينا 0 كيميا اينا 0 سهيل اينا و مهدي اينا و ماماني بابا و دايي حميد) كه حدودا 25 نفري مي شديم رو واسه افطار وشام دعوت كرديم خونه خودمون و فرداش هم ماماني مينا اينا اومدن و 23 مرداد هم خونه ماماني بابا بهروز دعوت بوديم و...
9 آبان 1391

مرواريدها

قربون تو پسر گلم برم من كه خرداد كه كامل 2تا دندونای پایینت دراومد تا اول مرداد استراحت كردي و اول مرداد هم 2 تا از دندوناي بالات شروع كردن به در اومدن و کلی هم بی قرار بودی و اذیت شدی            ...
9 آبان 1391