علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

کودکنامه علی کوچولو ، نفس مامان و بابا

شروع كار ، جدايي از گل پسرم

1391/8/9 15:56
نویسنده : نعیما و بهروز
563 بازدید
اشتراک گذاری

امروز بعد 206 روز كه همش در كنارت بودم و ثانيه ثانيه جلو چشام رشد مي كردي و از وجودت لذت ميبردم عليرغم ميل باطني گذاشتمت خونه ماماني مينا و بايد ميرفتم سركار ، ‌ولي از يك هفته 10 روز قبل احساس خيلي بدي داشتم niniweblog.comو ناراحت اين بودم كه بايد تنهات بذارم و بزرگترين نگرانيم اين بود كه هيچي بجز شير مامان رو نمي خوردين و با كلي تلاش و چند نوع شير خشك هاي مختلفي كه بهت داده بودم بازم موفق نشدم شير خشك خورت كنم niniweblog.comو با پستونک هم که اصلا میونه نداشتی niniweblog.comو هر چی سعی میکردم و میذاشتم تو دهنت نذاشته مینداختی بیرون niniweblog.com ولي از يه لحاظ هم خوشحال بودم كه غذاي كمكي بهت مي دادم و مي دونستم كه گشنه نمي موني چون قرار بود از 6 ماهگيت برم سركار زودتر شروع كردم به غذاي كمكي دادن و بعدش چون نمي تونستم ازت دل بكنم درخواست مرخصي 6 ماهه دادم ولي موافقت نكردن ولي وقتي ديدن من خيلي پافشاري مي كنم به توافق رسيديم كه به جاي 8 تير ، 1 مرداد برم و اين قضيه خيلي خوشحالم كرد چون حتي يك روز هم در كنار تو بودن براي من خيلي ارزش داشت و هر چي به اول مرداد نزديك تر ميشدم احساس مي كردم از تو دورتر ميشم و فاصله بينمون روز به روز داره بيشتر ميشه و از اونجايي كه هر روز صبح با هم ميرفتيم بيرون و كلي قدم ميزديم و خريد مي كرديم .

niniweblog.com

به عينه مي ديدم كه دارم از همه اينها دور ميشم تا بالاخره شبي رسيد كه فهميدم اين فاصله انقد زياد شده كه بايد بذارم و برم سركار و همين باعث شد تمام شب تا صبح رو يواشكي گريه كنم niniweblog.comتا نه تو بفهمي و بيدار شي نه بابا جون بهروز بويي از اين قضيه ببره و تا صبح به تو فکر می کردم niniweblog.comو اینکه باید تنهات بذارم بالاخره اينكه صبح شد و بايد با هم ميرفيتم و همه لباسهايي كه شب قبل تو ساكت جمع كرده بودم و سوپ و فرني كه برات آماده كردم و دادم بابا جون برد تو ماشين و ساعت 7 بود كه راه افتاديم و ساعت 8 تو رو گذاشتم و با يه دل پر از غم رفتم اون روز بدترين روز زندگيم بعد از تولدت و مريضي تو توي بيمارستان بود 

niniweblog.com

 

 

از شانس خوب من  رفتن به سركار مصادف با ماه رمضان بود كه ساعت كاريمون 8:30 تا 16 بود و من هم صحبت كردم به جاي اينكه هر روز 1:30 زودتر برم براي اينكه تو ماههاي اول بيشتر بهم نيازي داري و بايد بيشتر شير بخوري درخواست دادم كه 9 ماه اول 2 ساعت زودتر و 9 ماه بعد رو 1 ساعت زودتر از كار بيام بيرون و شكر خدا موافقت شد (البته تا اين لحظه اگه نظرشون عوض نشه) و بخاطر ماه رمضون هم نيم ساعت زودتر يعني ساعت 2 ميام بيرون اگه خونه ماماني مينا باشي بين ساعت 2.15 تا 2.20 و اگه خونه ماماني فرح باشه بين 2:30 تا 2:45 خودمو ميرسونم و حتي لحظه اي جايي توقف نمي كنم تا زودتر به تو برسم و کلی دلم تاپ تاپ می کنه تا برسم و ببینمت

niniweblog.com

الهي قربونت برم كه هر چي بگم دوست دارم بازم كم گفتم و وقتي بهت ميرسم زودي بهت شير ميدم و ميريم خونه خودمون تا لالا كني و بعد كه سرحال شدي با هم بازي مي كنيم و كارامونو مي كنيم تا بابا جون بياد.

niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)