اولین جراحی کوچک اجباری
زماني كه بدنيا اومدي بابا بهروز براي 18 دي ماه يعني زماني كه شما 10 روزه ميشدي وقت گرفته بود تا براي ختنه كردن ببريمت ولي زردي نامرد امون نداد و باعث شد تا اين قضيه عقب بيافته و وقتي خوب شدي و يه مدت گذشت براي 19 بهمن وقت گرفتيم و قرار شد شما رو ببريم يعني دقيقا 41 روزت شده بود و اون روز بابا ماموريت رفته بود قم و نتوست با مياد و من و شما و علي بابا و ماماني رفتيم و كلي استرس داشتم و وقتي شما رفيتم اونجا شما رو تحويل گرفتن از من بردن تو يه اتاقي كه من فقط صداي گريه شما رو مي شنيدم و وقتي آوردنت هنوز داشتي گريه مي كردي و ماماني از بغل من گرفتت و لباسات و مرتب كرد اگه ماماني دلداريم نمي داد حالم بد ميشد چون هم خون ديده بودم هم ديدن تو تو اون وضعيت به طور مضاعف حالم رو بد كرده بود
وقتي هم كه تو ماشين نشستيم مدام گريه مي كردي ولي رسيديم خونه ديگه آروم شدي و خدا روشكر مث اينكه خيلي اذيت نشده بودي و مقاوم بودي و تقريبا 10 روزي طول كشيد تا خوب بشي و مرد شي .