علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

کودکنامه علی کوچولو ، نفس مامان و بابا

لحظه ناب دیدار نزدیک است .................

1391/8/24 16:57
نویسنده : نعیما و بهروز
567 بازدید
اشتراک گذاری

داشتم پيش خودم فكر می كردم تو اتاق عمل مردي رو به من تحويل ميدن كه ميشه مرد دوم زندگي من ، مردي رو به من ميسپارن كه وجود اون خستگي 9 ماه انتظار رو از تنم ميكشه بيرون و به اميد ديدار تو اشكامو پاك كردم و حرفهای آخرم رو برای تو گفتم و خاطره های با تو بودن رو مرور کردم و زير لب براي سلامتي تو گفتم  و از فرشته هایی که تا الان محافظ تو بودن خواستم که تو رو صحیح و سالم به من برسونن  


دقیقه ها و ثانیه ها میگذرد و من لحظه به لحظه حضورت را نزدیک تر حس میکنم...
نمیدانم چه حسی درونم جریان دارد که گاه بیقراره دیدنت میشوم و گاه دلتنگ تکان هایت.
لحظه ای دلم میخواهد نرمی تنت را با صورتم حس کنم و لحظه ای دیگر دلم میخواهد تا ابد در درونم و با من باشی.
گاه دلم هوای بوی تنت را میکند و گاه بی تاب سکسکه ها و ضربان هایت.
تازه به وجودت عادت کرده ام ، به تکانهای منظمت ، به عکس العمل های آشکار و هشیارانه ات.
هیچ میدانستی در این 9 ماه شیرین ،
به عشق تو نفس کشیده ام؟...
برای تو غذا خورده ام؟...
به یاد تو خندیده ام؟...
با فکر و خیال تو خوابیده ام؟....
با تکان های تو بیدار شده ام؟....
با شور وشوقی وصف ناپذیر ثانیه ها و دقایق و روزها و هفته ها و ماه ها را شماره کرده ام تا انتظار به سر آید ولی حالا...
حالا که تا در آغوش گرفتنت تنها و تنها چند ساعتی مانده دلتنگم و غمین.


خدایا ، در باورم نمیگنجد...یعنی فقط لحظاتی باقی مانده !

ساعاتی تا پایان انتظار؟

ساعاتی تا لحظه دیدار؟

ساعاتی چند تا مادر شدن ؟

ساعاتی تا شروع لحظه های ناب اولین بار ها؟

ساعاتی تا تجربه های جدید باور نکردنی ؟

ساعاتی تا آغاز مسولیت های ناشناخته؟

ساعاتی تا درک عشق مادری ؟

ساعاتی تا دیدن و نوازش ثمره عشقمان ؟

ساعاتی تا روبرویی با حقیقتی بس شیرین؟

ساعاتی تا سه نفره شدنمان !

ساعاتی تا بهشتی شدن !

ساعاتی تا به اوج لذت عشق رسیدن........مادری کردن...........بی ادعا عشق ورزیدن !

میتوانم آیا ؟.......میتوانم؟........ خدایا کمکم میکنی؟....میدانم مانند همیشه هوایم را داری ! حس غریبی دارم......حسی ناشناخته..میدانم اما همه چیز به خوبی پیش میرود ،بار الها سپاس که همه روزها را بی خطر برایم رقم زدی.... ممنونم که این شایستگی را در من دیدی و این لذت و شادی را به من بخشیدی ! پسرم برایت مینویسم تا تک تک این ثانیه ها را ثبت کنم مبادا فراموش کنم این روزهای ناب را .

وای چه لذتی در وصال نهفته است و چه غمی در جدایی !
دقایق آهسته تر ، این همه شتاب از برای چیست؟ من و پسرکم روزها و رازها با هم داشته ایم!
دلم برای همه تکانهایت تنگ خواهد شد.
دلم برای همه این روزهای با هم بودن تنگ خواهد شد!
دلم برای همه این بیقراری ها ، بی خوابی ها ، دردها تنگ خواهد شد !
دلم برای این همه توجه و ابراز علاقه دیگران هم تنگ خواهد شد!

و در پایان ، پروردگارا باز هم نگاهبان فرشته های کوچکمان باش !
و همه کسانی را که در انتظار به سر میبرند شاد گردان !


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

بابا بهروز
26 مهر 91 9:33