و امااااااااااااااااا دو ماهگی و داستان اولين واكسن
8 اسفند بايد اولين واكسن يا در واقع واكسن دو ماهگي شما رو مي زديم و همزمان با واكسن شما بابا هم بايد ميرفت اردبيل ماموريت بخاطر همين ما رو برد خونه ماماني مينا تا زماني كه بابا مياد اونجا بمونيم و براي زدن واكسن شما هم از اونجا بريم بالاخره صبح اون روز تو خواب بودي و بيدار نمي شدي مجبور شدم بيدارت كنم تا جاتو عوض كنم و لباس بپوشونمت و بريم با ماماني و بابايي رفتيم و واكسن شما رو زديم و قد و وزن شما رو هم گرفتن
قد : 58
وزن : 5400
دور سر :40
اول براي واكسن خيلي گريه كردي و بعد يواش يواش آرومت كرديم ولي يه مقداري تب كردي و هر وقت هم كه پاهاتو تكون ميدادي گريه مي كردي بميرم برات كه پاهات درد مي گرفت و شب اول به دو تامون خيلي سخت گذشت و بعد دو روز هم بابا بهروز از ماموريت برگشت و اوين سوغاتي شما رو آورد دو دست لباس كه هر دوتاش برات بزرگ بود و بابا شما رو خيلي بزرگ تصور كرده بود و يه جورايي مي تونم بگم براي 1سالگيت خوب بود.