علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

کودکنامه علی کوچولو ، نفس مامان و بابا

داستان يك پدر و يك پسر

1391/8/25 13:19
نویسنده : نعیما و بهروز
675 بازدید
اشتراک گذاری

سه شنبه 23 آبان صبح وقتي بيدار شديم و ديديم كه يا من يا بابا بايد براي نگهداري از شما مرخصي بگيريم و يكيمون تو خونه بمونيم و از وجود شما لذت ببريم ولي از اونجاييكه من تو اين ماه روزهاي زيادي رو مرخصي گرفته بودم واقعا نمي تونستم بمونم خونه و بخاطر همين از بابا خواستم كه بمونه و از شما نگهداري كنه

از يه طرف خوشحال بودم كه شما تو خونه مي موني و از يه طرف يه جورايي نگران اين بودم كه نكنه خدايي نكرده مشكلي پيش بياد ولي بازم با همه نگرانيها به خودم اطمينان مي دادم كه بابا مي تونه از عهده نگداري از پسر گلمون بر بياد و با وجود اين چندين بار زنگ زدم و حالتو پرسيدم بابا گفت همه چي OK صبحانه ات كه فرني بود رو خوردي بازي كردي شيري هم كه برات گذاشته بودم خوردي 45 دقيقه خوابيدي و با اين تفاسير نگرانيم كم شد و خوشحال بودم از اينكه تونستين با هم كنار بياين و ساعت 1 يعني 1 ساعت زودتر مرخصي گرفتم و اومدم خونه وقتي رسيدم خونه ديدم بابا شما رو برده حموم و داره لباس تنت مي كنه و همه جا هم مرتب و كلي هم با هم حال كرده بودين ولي من همه اين اوضاع رو به حساب همكاري و آروم بودمن گل پسرم ميذارم و با ديدن شما پدر وپسر كلي خوشحال شدم و اميدوار شدم كه اگه روزي روزگاري من نباشم ميتونين از پس هم بر بياين و اميدوارم كه ساليان سال سايه اين پدر خوب بالاي سرت باشه و از وجود هم لذت ببرين .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

راز
27 آبان 91 11:44
علي جون وبلاگ خوشگلت مبارك. راه رفتنت هم مبارك پسر زرنگ. بووووووس