اولين سرما خوردگي بعد تولد
بعد اينكه بخاطر زردي تو بيمارستان بستري شدي با خودم عهد بستم كه نهايت سعي و تلاشمو بكنم و همه سختيها رو به خودم راه بدم و نذارم تو به هيچ وجه مريض بشي و به عهد خودم هم وفا كردم تمام زمستون رو كه تو اتاقمون بخاري برقي روشن بود و همش گرمم ميشد ولي بازم طاقت مياوردم كه نكنه تو سردت بشه يا خدايي نكرده سرما بخوري كل تابستون رو هم بخاطر تو يا كولر خاموش بود يا اگرهم روشن بود جايي ميخوابيدم كه باد به من نخوره و حتي تو رو از خودم جدا نمي كردم و عید از ترس سرما و دو هوا شدن شما نه تعطیلات عید تونستیم مسافرت بریم نه قبل و بعدش تا وسطای خرداد ولی با همه اينها و مراقبتهايي كه ازت كردم با اومدن پاييز و گرم وسرد شدن علائم سرما خوردگي تو هم شروع شد
بخصوص آبریزش بینیو گاهی هم سرفه های کوچولو با اينكه خيلي حاد نبود و من از وقتي كه ديدم شروع كردم به دادن ليمو شيرين و شلغم و مدام برات پونه دم كردم ولي بازم دلم طاقت نياورد و اون شب تا صبح همش نگران بودم و مدام چك مي كردم كه نكنه يه موقع تب كني و صبح به محض اينكه بيدار شدي تصميم گرفتم كه ببرمت دكترو تا بابا بهروز بيدار شد حاضر شديم و رفتيم دكتر و خدا رو شكر دكتر گفت خوبي و فقط بهت يه شربت ديفن هيدرامينو قطره بینی کلرید سدیم و قطره استامینوفن داد و بعد یه هفته هم خوب شدي.