و اما 17 روز تعطيلي و علي مامان
خدا رو شكر تعطيلاتمون زياد شد و من و تو تونستيم كلي باهم باشيم و تازشم بيشتر تعطيلات بابا جون هم تعطيل بود و سه تايي بوديم ولي متاسفانه شرايط طوري بود كه نتونستيم بريم سفر و همش تهران بوديم ولي خوب با هم بودن هم خوب بود و خالي از لطف نبود .
جمعه و شنبه رو خونه بوديم يكشنبه هم كه روز عيد فطر بود ناهار خونه ماماني فرح بوديم و بعد ناهار رفتيم خونه ماماني بابا جون و از اونجا اومديم حاضر شديم رفتيم كرج عروسي دوست بابا (وحيد) و شما تو عروسي كلي پسر خوبي بودي و مث آقاها همش ميخنديدي و كلي با ما همكاري كري تا همون خوش بگذره بعدم هم اينكه دوستاي بابا كلي از وجودت استقبال كردن و باهات بازي كردن و كلي طرفدار پيدا كرده بودي و بعد اتمام جشن و تو راه برگشت تو ماشين خوابيدي تا تهران.
سه شنبه خونه ماماني اينا بوديم كه از سيابيشه برگشتن و زندايي معصومه و اميد هم باهاشون اومدن و چهارشنبه هم دعوتشون كرديم خونه خودمون اونا پيش ما بودن جمعه هم به اتفاق هم رفتيم چيتگر و اين اولين باري بود كه شما به پارك چيتگر مي رفتي .
يكي از برنامه ها ي شش ماهه مرخصي من كه عملي نشد رفتن به خونه خاله مهسا اينا بود كه عملي نشد و من هم تصميم گرفته بودم كه تو اين تعطيلات اين برنامه رو اجرا كنم و روز انتخابي من براي اين كار روز شنبه بود كه با خاله مهسا كه دوست قديمي و دختر دايي ماماني بود هماهنگ كردم و شنبه صبح رفتيم اونجا و خوش گذشت بهمون و تو هم كلي با امير علي بازي كردي تا غروب كه بابا جون اومد دنبالمون و يه دوري زديم و شام هم خورديم و رفتيم خونه .
راستي يادم رفت بگم امروز سالگرد عقدمون هم بود.
ماماني فرح يه جراحي داشت كه بايد انجام مي داد كه مصادف با تعطيلات من شد روزي كه بيمارستان بود شما رو گذاشتم پيش ماماني مينا و رفتم بيمارستان و تا ساعت 3 اونجا بودم كه خدا رو شكر حال ماماني خوب بود و قرار بود تا غروب مرخص بشه و ساعت 3 علي بابا منو رسوند و ما مونديم خونه ماماني تا بابا جون اومد دنبالمون و رفتيم بيمارستان ماماني رو مرخص كرديم و اورديمش خونه و تا آخر تعطيلات هم به پرستاري از ماماني گذشت و بزرگترين حسن اين تعطيلات استفاده از حضور و وجود شيرين پسر گلم علي ناز مامان بود.