علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

کودکنامه علی کوچولو ، نفس مامان و بابا

بهترررررررررررررررررین عیدی سال 90

1390/2/30 16:12
نویسنده : نعیما و بهروز
452 بازدید
اشتراک گذاری

خوشبختانه خدا به حرف دل ما گوش داد و دقيقا تو تاريخ 5 ارديبشهت90 ساعت 16:40 بود كه با بابا بهروز دو تایی رفتیم برای گرفتن جواب آزمایش و طبق معمول از اونجایی که جای پارک نبود بابا توی ماشین منتظر شدم تا من برم و برگردم از زمانی که پامو از ماشین بیرون گذاشتم ذکرهای زیر لب و ثبت نذر و نیازهای من تو فکرم شروع شد و حال و روز خاصی داشتم تا برسم به گیشه ای که جواب آزمایش رو می دادند وقتی نوبت من رسید و برگه جواب رو بهم دادن اولی یه ذکر دیگه ای زیر لب گفتم و بعد برگه رو باز کردم بلللللللللللللله باورم نمیشد یه بار دیگه نگا کردم و جواب رو برای خودم تحلیل کردم که نکنه اشتباه باشه و یه لحظه وجود یه فرشته رو تو وجودم حس کردم و اشک شوق از چشام سرازیر شد و بدون تاملی خودمو رسوندم به بابا وقتی منو دید از دور پرسید آره یا نه منم گفتم آره و بعد هم همینجوری اشک از چشام میومد باورممممممممم نمیشد که خدای مهربون انقد زود به حرف دلمون گوش کرد 

 

کلی با ذوق و شوق راه افتادیم و طبق نظر بابا رفتیم دو تا جعبه شیرینی گرفتیم و یکی بردیم خونه مامانی مینا و یکی خونه مامانی فرح و خبر ورود شما رو بهشون دادیم و این شد که خداي مهربون بزرگترين و بهترين عيدي رو تو شروع سال به ما داد و زندگي ما با اومدن يه موجود زيبا كه هنوز خيلي كوچولو بود و نمي تونستيم بهش بگيم ني ني شيرين شد و مي دونستيم كه تا 9 ماه ديگه حال و روز زندگيمون عوض ميشه و روزگارمون رنگ و بوي تازه اي ميگيره و عليرغم همه سختي ها و بيحالي ها و ناراحتي هايي كه تو اين 9 ماه برام پيش اومد ولي فك كردن به وجود نازنينت گذران اين روزها رو برام آسونتر مي كرد و فقط و فقط به فكر بدنيا اومدنت و لحظه شيرين مادر شدن فكر مي كردم و اينكه يه ني ني خوشگل رو بغل كنم و بگم مامان شدم و اين بچه منه و بهت افتخار كنم .

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

با با بهروز
18 مهر 91 15:39
قربون پسر خوشگلم برم ايشاالله هميشه سر زنده و سلامت و شاد باشي دوست دارم بوس بوس


مرسی بابا جونم مواظب خودت باش که بی تو هیچم