علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

کودکنامه علی کوچولو ، نفس مامان و بابا

واپسین روزهای دو سالگی

1392/10/3 14:30
نویسنده : نعیما و بهروز
556 بازدید
اشتراک گذاری

دردونه مامان

علی نازم

این روزا دیگه آخرین روزای دو سالگیت هست. سومین سال زندگی زمینیت کم کم داره شروع میشه. عزیزکم نمیدونی که چقدر عاشقتم. هنوز هم که هنوزه دوست ندارم که زود بگذره و زودی بزرگ بشی. نمیدونی که چقدر باهات عشق می کنم. دوستت دارم و کیف می کنم. از وجودت و از بودنت لذت می برم. واقعا نمیتونم تصور کنم که دو سال گذشت و دو ساله که اومدی پیشمون و داری با ما زندگی می کنی. بهروز و بابا کردی و  منو مامان.  میگن بهشت زیر پای مادران است. اما تو از روز اولی که اومدی توی دلم  با بودنت بهشت و برام آوردی.

 دو سال شد که بهت شیر دادم و تو رو از شیره ی جونم سیرابت کردم. دو ساله که مال منی. الان که فکر می کنم می بینم که روز اولی که ازبیمارستان با حال نذار اومدم خونه و هیچ کاری بلد نبودم و وجود مامانی فرح و مامانی مینا برام نعمت بود اون روزا حتی بلد نبودم چه جوری باید بشورمت مدتی که خونه خودمون بودیم مامانیا به نوبت پیشمون بودن چند روزی هم تنها بودیم و بعد رفتیم خونه مامانی مینا دو سه هفته ای بودیم و بعد چند روز خونه خودمون و دوباره رفتیم خونه مامانی فرح و همه این روزا با سختیهای خودش گذشت اون روزا خیلی تجربه نداشتم الان که فک می کنم میبینم حتی شستن و پوشک کردن و لباس عوض کردنت رو خیلی ابتدایی بلد بودم و به سختی انجام می دادم  و حال و روز خوبی هم نداشتم بخصوص سر جریان زردی و طولانی شدن روزای سخت و مریضی تو اما نمیدونی که وقتی که تو رو میدیدم خودم و یادم می رفت. میدونی چرا؟ از بس که وجودت انرژی بخشه. موجت منو از همون روز اول گرفت.

 آخ که چقدر اون شبها بی خوابی کشیدم و فقط نگاهت می کردم که فقط نفس بکشی. یه وقت پتو نیفته روی بینی ات. یه وقت نفست نگیره. ای جانم.  عزیزم. دلم تنگ شده برای اون روزا. خیلی سخت بود اما خیلی زود گذشت.

یک ماهت شد شش ماه و شش ماهت شد یکسال و یکسالت شد دوسال. واقعا باور نکردنیه.دو سال شب بیداری کم خوابی و بی خوابی. دو ساله هر شب منتظر تکونهای تو بودم تا با بیدار شدنت آماده شم تا بهت شیر بدم و دوباره بخوای  با خنده هات خندیدم و با گریه هات آه از نهادم اومد و طاقت دیدن اشکهات رو نداشتم و ندارم.

حالا دیگه اون روزا گذشت و بی خوابیها و شب زنده داریها یه کم کمتر شده. زرنگتر از روزای اول شدم و تر و فرز به کارهای خونه و تو می رسم و باورنکردنیه. یعنی من همونم؟ ؟؟؟؟ آره همون دختر ناز ناز ی مامان که همه ی کاراش رو مامانش می کرد. حالا شده مامان یه پسر ناز نازی که همه ی کاراش رو با کمال میل انجام میدم و باکی هم از کار کردن ندارم. وقتی که عشق و مهر و خوبی باشه کار کردن عار نیست.اونم برای بچه و همسرم.

کم کم باید از شیر بگیرمت ، هر کی میفهمه که هنوز داری شیر میخوری تعجب میکنه ولی دلم نمیاد از شیر بگیرمت  احساس می کنم دلم واسه این روزا تنگ میشه ، دلم تنگ میشه برای اون روزایی که شبها توی بغلم بگیرمت و بهت شیر بدم. دلم تنگ میشه برای روزایی که چشمهای قشنگت رو باز میکنی و فقط این مایع سفید رنگه که تمام وجودت رو سیراب میکنه و لبخند رضایت روی لبهای قشنگت مینشونه دلم تنگ میشه برای بوی قشنگ و خاطره برانگیز یه نوزاد با بوی شیر مادر. دلم تنگ میشه برای وقتایی که توی بغلم شیر بخوری و منم باهات شوخی کنم و دهنت رو  از خنده باز کنی قلوپ قلوپ شیر ازدهنت بریزه. دلم تنگ میشه برای اون لحظه ای که می خندی و محکم سینه ام رو به دندون می گیری که از دهانت بیرون نیاد. برای خنده های قشنگت موقع شیر خوردن. برای نگاه معصومت و صدای نفس کشیدنت موقع شیر خوردن دلم برای همه اینا تنگ میشه بخاطر همین دوست دارم تا دو سالگیت که کامل شه شیرت رو بخوری و از وجودت بیشتر لذت ببرم و غنیمت بشمارم لحظات با تو بودن رو

 و اما در مورد شیطنتای این روزات که در ادامه این پست به صورت تصویری برات میذارم تا وقتی بزرگ شدی ببینی و لذت ببری

 اینجا داشتی خودت رو اندازه میگرفتی ببینی چند متریزبان

 

 

مشغول خوردن میوه محبوبت "زیتون"

 

 

 

 

 

مشغول خراب کاری و باز کردن درب چای

 

وقتی چای رو ریختی داری کارت رو توجیح می کنی

 

خانه بازی و علی

 

 

حیواناتت رو روی بخوری می چینی

و می گی "بپزه ، بخوریم ، گنده بشیم ، دکتر بشیم "

بهت گفتم علی این بالا بذاری میسوزه

آوردی این پایین چیدیخنده

اینجا هم آخر شب مشغول بازی شدی و بیخیال نمی شی

اینجا هم که کار مورد علاقت ، بازی با دی وی دی

یه شب بابا خواب بود و تو هم به فکر شیطونی

گفتم پسرم بیا بخواب و سر و صدا نکن

بابا دعوات می کنه

برق رو خاموش کردی و رو مبل دراز کشیدی

بعد چند دقیقه برقا رو روشن کردم دیدم خوابی

و موقعی که خواستم بغلت کنم

بذارم تو جات

با این صحنه مواجه شدم

سی دی مورد علاقت شرک رو تو بلوزت قایم کرده بودی

 

علی دکتر میشود

حوله تن پوشی که برات کوچیک شده

تن عروسکات کردی

مراحل دنت خوردن

از دور و دیوار تخت و کمدت بالا میری

پدر و پسر

در حال آب خوردن شیشه بدست خوابت برد

محو دیدن برنامه عمو پورنگ

داری میگو میدرستی

وقتی علی فضولیاش گل می کنه خجالت

در حال خوردن میگو

انگشت به دهن خوابت برده

 

یعنی باید شبا هم همینجا بخوابی عایاسوال

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)