چهار شنبه سوري
از صبح كه بيدار شديم من وقت دكتر داشتم و بايد ميرفتم دكتر و مجبور بودم شما رو بذارم پيش ماماني فرح و برم و زود برگردم البته اين دكتر رفتن من مربوط ميشد به گرفتن برگه استعلاجي زايمان براي تحويل به بيمه و تاييد 6 ماه مرخصي كه بااينكه نبود من به 2 ساعت هم نكشيد و با عجله رفتم وبرگشتم خيلي بي قراري كردي ماماني بنده خدا هم كلي كار داشت و شما هم همش اذيت كردي و ما هم قرار بود تا غروب اونروز همه كارامونو بكينم و همه جا مرتب باشه
وقتي هم كه بابا اومد من وشما و بابا با هم رفتيم گيشا واسه دوتا ماماني ها و مامان بزرگ هاي بابا بهروز شيريني گرفتيم و هم براي مهمونايي كه قرار بود بيان خونمون و وقتي اومديم خونه يه دست لباس نو و خوشگل تنت كرديم تا تو شب چهارشنبه سوري همه چيزت نو باشه و مامان بزرگ بابابهروز هم اون شب رفته بودن دنبالش و شام پيش ما بود و رفتيم پشت بام آتيش درست كرديم و ماماني هم شما رو از رو آتيش پروند و اون شب هم براي خودش شبي بود و خوش گذشت .