اولين عروسي
بيست و چهارم اسفند عروسي يكي از دوستاي مامان كه همكلاسي دوران دانشجويي بود ما هم دعوت شده بوديم و براي رفتن به عروسي بخاطر شما مردد بودم ولي خيلي هم دوست داشتم برم و از طرفي هم اصرار سارا براي رفتن ما منو بيشتر راغب مي كرد ولي مي ترسيدم شما هم اذيت بشي ولي با اينحال تصميم گرفتيم كه دير بريم و زود برگرديم از خونه ماماني مينا اينا حاضر شديم و سه تايي رفتيم و چون مدت زمان زيادي اونجا نبوديم خيلي اذيت نشدي و ما رو هم اذيت نكردي و نمي دونم چه حسي داشتي كه براي اولين بار رفته بودي عروسي ولي به نظر برات جالب ميومد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی